ژان ژاک روسو ۲۸ ژوئن سال ۱۷۱۲ در ژنو به دنیا آمد. پدر او، ایزاک روسو، همچون پدربزرگش ساعتساز بود. مادر او نُه روز پس از تولدش درگذشت و روسو تا ۹ سالگی نزد پدرش بزرگ شد. در سال ۱۷۲۲، ایزاک روسو برای فرار از زندانی شدن مجبور به ترک پسرش شد و او را به برادرش که یک کشیش پروتستان بود سپرد. خانوادهی روسو در اصل فرانسوی بودند، ولی در سال ۱۵۴۹ برای گریز از کشته شدن توسط کاتولیکها به ژنو روی آوردند. پس از چند ماه، عموی روسو او را به کشیش پروتستان دیگری به نام لامبرسیه در دهکدهای در جنوب ژنو سپرد و روسو حدود دو سال را نزد او و خواهرش گذراند.
پس از آن، عموی روسو او را به عنوان یک شاگرد به یک حکاک معرفی کرد و روسو علیرغم میلش تا ۱۶ سالگی نزد او این حرفه را فراآموخت. در ۱۴ مارس ۱۷۲۵، بدون اطلاع قبلی به پدر یا عمویش ژنو را ترک کرد و پیاده سفر کرد.
روسو در دهکدهای نزدیکی اَنسی، مستقر شد و موسیقی را نزد سرپرستش آموخت. روسو از دوران زندگیاش در اَنسی به عنوان بهترین دوران در اتوبیوگرافی خود یاد کردهاست. در سال ۱۷۳۰، سفری به نوشاتل کرد که در آن سفر ملاقات کوتاهی با پدرش که دوباره ازدواج کرده بود داشت. او برای تأمین مخارج این سفر به تعلیم موسیقی پرداخت. او در سال ۱۷۳۹ اولین کتاب خود را در وصف دهکدهای که در آن زندگی میکرد نوشت.
در سال ۱۷۴۲ در حالی که به دنبال ثبت شیوهی جدیدی برای نوشتن موسیقی به پاریس سفر کرده بود، با دنیس دیدرو آشنا شد. او سپس در پاریس ساکن شد.
در سال ۱۷۴۹، روسو با دیگر فیلسوفان عصر روشنگری همراه شد و به نوشتن مقالاتی در رابطه با موسیقی در آنسیکلوپدی پرداخت. او با شرکت و برنده شدن در مسابقهی آکادمی دیژون در سال ۱۷۵۰ و نوشتن نخستین رسالهی خود در پاسخ به سؤال«آیا بسط، توسعه و استقرار علوم و هنر موجب اصلاح اخلاق مردم است یا خیر؟»، که برندهی جایزهی اول این آکادمی شد، شهرت یافت. به علت اندیشههای احساساتی و نو روسو، کمکم موجی از انتقاد و تمسخر از طرف روشنفکران و فیلسوفان این عصر همچون ولتر، دیدرو و دالامبر برخاست.
در سال ۱۷۵۶ روسو پاریس را ترک کرد و تا سال ۱۷۶۲ زندگی ییلاقی در مونمورانسی، ولدوآز را برگزید. در سال ۱۷۶۱، رمان «رمانتیک» (این صفت حدود یک قرن بعد به سبک روسو داده شد) هلوئیز جدید را با موفقیت منتشر کرد. پس از آن، قرارداد اجتماعی و امیل را در سال ۱۷۶۲ نوشت. این دو اثر خشم پارلمان فرانسه و نیز هلند را برانگیخت و حتی در ژنو و برن نیز ممنوع شد. امیل در ژنو در برابر عموم پاره و آتش زده شد و روسو به ناچار شبانه به نوشاتل گریخت و تحت حمایت فریدریک دوم (کبیر) پادشاه پروس درآمد. خشم مردم روسو را ناگزیر به فرار دوباره کرد و در سال ۱۷۶۵ به انگلستان روی آورد و نزد دیوید هیوم، نویسنده و فیلسوف انگلیسی پناه گرفت. او در انگلستان نوشتن اتوبیوگرافی خود، اعترافات را آغاز کرد. انزوا، آوارگی و زندگی پر فشار روح و روان او را چنان پریشان کرد که روسو را تا مرز جنون پیش برد و او تا پایان زندگی خود دچار اختلالات سادومازوخیسم و پارانویا بود، بهطوریکه فکر میکرد همه علیه او توطئه میکنند.
روسو واپسین سالهای حیاتش را در روستایی در حومهی پاریس، با آرامش گذراند و به نگارش زندگانی شخصی و عاطفی خود پرداخت. او سرانجام در روز ۲ ژوئیه ۱۷۷۸ به علت سکتهی مغزی، در منزل خود در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست. برخی از معاصران او همچون مادام دو استائل اعتقاد داشتند که او خودکشی کردهاست. رویاهای گردشگر تنها، اثر خیالبافانهی ناتمام او و کتاب مشهور اعترافات که شرح زندگی ۶۶ سالهی اوست، پس از مرگاش منتشر شد.
روسو در کتاب گفتار دوم ایستار غیردوستانهای نسبت به مالکیت داشت اما در قرارداد اجتماعی آن را یک نهاد اساسی دانست. اما هیچگاه فکر برابری اقتصادی را رها نکرد. روسو میگفت هیچکس نباید بتواند کسی را بخرد و هیچکس نباید ناگزیر به فروش خود باشد.
بیشترین اهتمام روسو به آزادی و برابری مردم، در کتاب قرارداد اجتماعی بود که محقق شد. روسو گفت که دولت باید بیشترین خیر عمومی و آزادی را تأمین کند. اما آزادی بدون برابری وجود نخواهد داشت؛ بنابراین دولت باید برابریخواه باشد. روسو گفت که برابری به معنای برابری کامل قدرت و ثروت نیست، بلکه به این معنی است که هیچکس نباید آنقدر ثروتمند باشد که دیگری را بخرد یا کسی آنقدر تهیدست که خود را بفروشد. هیچکس نباید قدرتی بیش از آن قدرتی که قانون به او دادهاست، داشته باشد و آنچه به قانون به او دادهاست باید با نیروی طبیعی و روح آنها سازگار باشد. بدون برابری آزادی نیست و اگر هم هست، پوچ است. روسو گفت آزادی انسان در آن است که از معیارهای عالی اخلاقی پیروی کند، حقوق خود و دیگران را رعایت کند و از دولت (قانون) پیروی کند.